۱۳۸۷ تیر ۶, پنجشنبه


اون روزا که پر زدم من تا به اوج تو رسیدم
خودم و تو قاب عکس چشم تو دیدم و چیدم
دوباره آبی شدم من آره آفتابی شدم من
پر پرواز ام بستم,روی شونه هات نشستم
تپش قلب قناری ,ای خدا عجب بهاری
مخمل سرخی که باید دل و اونجا بسپاری
اگه باشم یا نباشم نمیشه از تو جدا شم
برای به تورسیدن دست به دامن خدا شم
شبنم رو ساقه جاری,با تو همصدا میمونه
با نفسهای بریدش از شب برفی میخونه
روح جنگل یه اقاقی نکنه یه وقت بخوابی
تو باید زنده بمونی تا ادامم و بخونی
تپش قلب قناری ای خدا عجب بهاری

مخمل سرخی که باید دل و اونجا بسپاری

تو باید زنده بمونی تا ادامم و بخونی.....

۱۳۸۷ تیر ۲, یکشنبه


واقعا" حس قشنگیه عاشق بودن و دوست داشتن از اینکه دارم با عشق زندگی میکنم

و کسی هست تو زندگیم که اینهمه بهش نزدیکم کسی که شنیدن صداش

آرامش الهی ومثه نور پاکه و روشن خداوند رو شکر میکنم

عشق به آدم حس زنده بودن میده حس زندگی کردن حس تعلق داشتن حس پرواز

...وقتی آدم عاشقه لحظه هاش معنا میگیرن عشق یه مسیر قشنگه

که باید دونفری توش قدم زد هر چند آدم ممکنه گاهی ناخواسته اشتباه کنه

که خدارو شکردر مورد من خیلی کمرنگ وهمیشه ناخواسته بوده

واما عشق ...این واژه سه حرفی که تمام زندگی مرا رنگ بخشیده

واژه زنده و راهی که به قول عیسی مسیح در آن زن و مرد یکی میشن ...

یک تن ..آمیزش در روح و جسم ...تجربه کردن ثانیه ها با هم ..

چقدر زیباست توصیف عشق چه برسه به تجربه کردنش

برای تمام این لحظه ها که در زندگی ما با روح عشق و حضور خداوند

و صدای شاد آرزوهامون رنگ رنگین کمون دارن خدا رو شکر میکنم

تردید هاو غصه ها و ناامیدی ها رو با خندهام ذوب میکنم

تا خورشید از چشمای امیدوارم حضور دنیای شاد و زنده و پر عشقم رو

با آهنگ زیبای زندگی بنام "ما" اعلام کنه

۱۳۸۷ تیر ۱, شنبه

افکار


میدونم که شاید خیلی به نظر فلسفی میاد
اینجوری وبلاگ نوشتن ولی خب چه میشه کرد...
اگه نگم دلم پر ازحرفای ننوشه می مونه....
امروز موضوع کلاس زبانمون این بود..
که آدمها همیشه درست فکر نمیکنن..
یعنی ممکنه آدمها بر طبق یک سری اطلاعات
و رویا بافی ها شاید و یا افکار غلط که زاییده
تخیل خودشون و گاهی اقتضای شرایطه, یه
فکرایی تو سرشون بیاد که اساسا" غلط باشه
من گفتم آدمها اغلب تو این شرایط سعی میکنن
اونجوری که دوست دارن اوضاع پیش بره فکر کنن
نه اونجوری که واقعیت داره ووقتی یه دفعه میفهمن
که ای دل غافل ,چی فکر میکردم وچی شد! دیگه
احساس شکست میکنن وسریع دنبال مقصر میگردن !
خلاصه امروز یاد گرفتم باید درست فکر کرد
باید مراقب افکارمون باشیم تا مریض نشن! و این مهممه!

۱۳۸۷ خرداد ۳۰, پنجشنبه

عادتها


آدمها به خیلی چیزا تو زندگی عادت میکنن .

بعضی از اینا خوبه وطبعا" بعضی ام خیلی بده

مثلا" در مورد خودم میتونم بگم که

به کلاس زبان ام عادت کردم

از حال وهوای کلاس از معلمم از انرپی گذاشتن

واسه کاری که با عشق دارم انجام میدم و میدونم چقدر

بهش احتیاج دارم واسه ادامه تحصیلم,زندگی و ...

یا به آواز خواندن... که جزو برانامه های روتین منه

یا گیتار که الان پر رنگ تر شده ...و البته با خداوند حرف زدن

و تشکر کردن برای این همه معجزه و خوشبختی...

که هر وقت اسمش میاد دستم میخواد ساعتها بنویسه...

وخلاصه خیلی ازکارای دیگه که قشنگند..

.بعضی ها ام بد اند به عنوان مثال...

دیرخوابیدن شبها وصبح به زور قهوه و یه دوش یخ

سر کار رفتن...

یا کم رقصیدن و کم ورزش کردن علی رقم پیاده روی

در روز ! ولی من یه راه حل از دیل کارنگی بلدم که خیلی به کارم میاد

یه لست از عادتهای خوب وبد... واسه خوباش خودم رو تشویق میکنم

و واسه رفع بدهاش تمرین میکنم .

حالا امروز قول یه noir 99% به خودم دادم اگه شبها زود بخوابم

و روزی 1 ساعت ورزش کنم.....به امید روزیکه

هیچ عادت بدی وجود نداشته باشه


۱۳۸۷ خرداد ۲۸, سه‌شنبه

امرووزا


روزهای من میگذرند
پر از عشق و امید مثل رنگ رویاهام صورتی
مثل نتهای دلم آهنگین وزیبا
روزهای من میگذرند با نگاهی هر چند به گذشته
با تامل به عملکردهام در گذشته
تصمیم داشتم از خیلی ها که رفتار خوب ومنصفانه ایی
باهاشون نداشتم عذر خواهی کنم !
رفتارهایی قطعا" ناخواسته....
خدا کنه اون آدما منو بخشیده باشن من همیشه از صمیم قلبم براشون
آرزوی موفقیت دارم....و خوشبختی ....
و روزها همچنان میگذرند و عقربه ها منتظر ما نمی مونن
باید در کنار هم شاد باشیم و امیدوار و شاکر و موفق !
زندگی خیلی قشنگه وحیفه که خرابش کنیم هر چند گاهی ما از
پشت یه عینک زشت و کثیف بهش نگاه میکنیم و زود روش بر چسب میزنیم
کاش بدونیم که اگه فقط یه کم به خدا توکل کنیم و یه کم دلامون و دریایی کنیم
.....انوقت........معجزه های خدای مهربن پیدا میشه !

۱۳۸۷ خرداد ۱۵, چهارشنبه

آزادی

سروده پل الوار ,ترجمه بامداد حمیدیا

بر روی دفتر های مشق ام ,

بر روی درخت ها و میز تحریرم

بر برف و بر شن

می نویسم نامت را.

روی تمام اوراق خوانده

بر اوراق سپید مانده

سنگ ، خون ، کاغذ یا خاکستر

می نویسم نامت را.

بر تصاویر فاخر

روی سلاح جنگیان

بر تاج شاهان

می نویسم نامت را.

بر جنگل و بیابان

روی آشیانه ها و گل ها

بر بازآوای کودکیم

می نویسم نامت را.

بر شگفتی شبها

روی نان سپید روزها

بر فصول عشق باختن

می نویسم نامت را.

بر ژنده های آسمان آبی ام

بر آفتاب مانده ی مرداب

بر ماه زنده ی دریاچه

می نویسم نامت را..

روی مزارع ، افق

بر بال پرنده ها

روی آسیاب سایه ها

می نویسم نامت را.

روی هر وزش صبحگاهان

بر دریا و بر قایقها

بر کوه از خرد رها

می نویسم نامت را.

روی کف ابرها

بر رگبار خوی کرده

بر باران انبوه و بی معنا

می نویسم نامت را.

روی اشکال نورانی

بر زنگ رنگها

بر حقیقت مسلم

می نویسم نامت را.

بر کوره راه های بی خواب

بر جاده های بی پایاب

بر میدان های از آدمی پُر

می نویسم نامت را.

روی چراغی که بر می افروزد

بر چراغی که فرو می رد

بر منزل سراهایم

می نویسم نامت را.

بر میوه ی دوپاره

از آینه و از اتاقم

بر صدف تهی بسترم

می نویسم نامت را.

روی سگ لطیف و شکم پرستم

بر گوشهای تیز کرده اش

بر قدم های نو پایش

می نویسم نامت را..

بر آستان درگاه خانه ام

بر اشیای مأنوس

بر سیل آتش مبارک

می نویسم نامت را.

بر هر تن تسلیم

بر پیشانی یارانم

بر هر دستی که فراز آید

می نویسم نامت را.

بر معرض شگفتی ها

بر لبهای هشیار

بس فراتر از سکوت

می نویسم نامت را.

بر پناهگاه های ویرانم

بر فانوس های به گِل تپیده ام

بر دیوار های ملال ام

می نویسم نامت را.

بر ناحضور بی تمنا

بر تنهایی برهنه

روی گامهای مرگ

می نویسم نامت را.

بر سلامت بازیافته

بر خطر ناپدیدار

روی امید بی یادآورد

می نویسم نامت را.

به قدرت واژه ای

از سر می گیرم زندگی

از برای شناخت تو

من زاده ام

تا بخوانمت به نام:

آزادی.
منبع : 1pezeshk.com