چقدر خوب بود دوران کودکی
انگار همه آرزوها واقعی تر بود
دلهامون بزرگتر بود
حتی خدا هم نزدیکتربود !
چقدر خوب بود که بچه بودیم,محکوم بودیم به
خنده های از ته دل ,انگار بغضامون ام کاغذی تربود
مجبور بودیم که با رویاهامون زندگی کنیم .....
همیشه فکر میکنم به اینکه چی شد که این بلا رو سر خودمون آوردیم
چشمای شاد و پر امیدمون به جلبکای سیاه آینده گره خورد و همه چی
خراب شد.....
حالا من میخوام دوباره نفس بکشم وبه رویاهای قشنگم فرصت پرواز بدم
دوباره میخوام بچه باشم...
صورتی و شاد و رها .....
انگار همه آرزوها واقعی تر بود
دلهامون بزرگتر بود
حتی خدا هم نزدیکتربود !
چقدر خوب بود که بچه بودیم,محکوم بودیم به
خنده های از ته دل ,انگار بغضامون ام کاغذی تربود
مجبور بودیم که با رویاهامون زندگی کنیم .....
همیشه فکر میکنم به اینکه چی شد که این بلا رو سر خودمون آوردیم
چشمای شاد و پر امیدمون به جلبکای سیاه آینده گره خورد و همه چی
خراب شد.....
حالا من میخوام دوباره نفس بکشم وبه رویاهای قشنگم فرصت پرواز بدم
دوباره میخوام بچه باشم...
صورتی و شاد و رها .....
۲ نظر:
in matlab vagheyat dare
yade koodaki be kheir
سلام به سلامتی باغچه که خاکش منم،گلش توئی،خارش هرچی نامرده!!!!!
کودکی با پاهای برهنه برروی برفها ایستاده بود وبه ویترین فروشگاهی نگاه میکرد؛زنی درحال عبور اورادید.اورابه داخل فروشگاه بردوبرایش لباس وکفش خرید وگفت:مواظب خودت باش. کودک پرسید:ببخشید خانم شما خدا هستید؟
زن لبخندزدوپاسخ داد:نه من فقط یکی ازبندگان خداهستم.
کودک گفت:می دانستم بااونسبت داری!
ارسال یک نظر